روستای شادگان در استان کهگیلویه و بویر احمد
روستای شادگان در استان کهگیلویه و بویر احمد
یاد دارم در غروبی سرد سرد.
می گذشت از گوچه ما دوره گرد.
داد می زد کهنه قالی می خرم.
دست دوم جنس عالی می خرم.
گر نداری کوزه خالی می خرم.
اشک در چشمان بابا حلقه بست .
عاقبت آهی کشید بغضش شکست.
اول ماه است و نان در سفره نیست.
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود.
اتفاقا" مادرم هم روزه بود.
خواهرم با چادرش بیرون دوید.
گفت:آقا سفره خالی می خرید.
نظرات شما عزیزان:
سلام شما به جشن تولد من دعوتید خواستید سری به جشن ما بزنید نظر یادتون نره
سلام شما به جشن تولد من دعوتید خواستید سری به جشن ما بزنید نظر یادتون نره
nazanin 

ساعت12:28---10 تير 1391
سلام شما به جشن تولد مکن دعوتید خواستید سری به جشن ما بزنید نظر یادتون نره
مادرم در سکوت می سوزد ، قصه ای مثل شاپرک دارد
خسته در کوچه های بالا شهر پشت هم رخت چرک می شوید
در میان شکسته های دلش غمی اندازه فلک دارد
زخم ها مثل روز یادش هست ، درد سیلی هنوز یادش هست
پدرم گفته بر نمی گردد ، مادر اما هنوز شک دارد
خواهرم هی مدام می پرسد ، دستمان خالی است یعنی چه
طفلک کوچکم نمی داند دست مادر فقط ترک دارد
بغض مادرشکستنی ، آنی ست ، جانمازش همیشه بارانی ست
به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد
و از آن روز سرد برف آلود ، که پدر رفت و توی مه گم شد
آسمان حیاطمان ابری ست ، شیشه هامان همیشه لک دارد ...
دنیا ٬ دست نقاش زبردست تو را زیبا آرایش داده است .
دنیا ٬ پناه بی پناهان چه اندازه تو را دلفریب و دلربا آفریده است .
دنیا ٬ خالق تو از ازل تو را میدان تاخت و تاز عشاق ٬ ناز و عشوه و غرور قرار داده است .
دنیا ٬ می خواهم سوالی از تو بکنم ؟
این را هم می دانم که خواهی گفت نمی دانم ...
هیچ می دانی چرا تا این حد زندگی ات پر شور و هیجان ٬ غم انگیز و گاهی در گوشه ای از جامه خاکستری فام تو شادی پیدا می شود ؟
دنیا ٬ چون خاطره نویس ٬ سرنوشت تو را این چنین نگاشته و تو هم باید مطیع باشی !
دنیا ٬ تو را با تمام زیبایهایت می توان به جام طلایی بسیار زیبایی تشبیه کرد . جام کهنسال و پر خاطره ای ٬ جامی که در دل خود خون های عشاق و غم و اندوه ها ٬ شادی ها ٬ قهر و جدایی ها چون زندانی به خواب ابد محکوم شده اند .
ای جام طلایی دنیا ٬ وصال در تو کم دیده شده گویا از اشک و هجران لذت میبری ...
در میان تو عشاقی همچون لیلی و مجنون ها ٬ شیرین و فرهاد ها و ... مشغول دلربایی بوده اند .
حال در این جام پر خاطره من و او به زندگی ادامه می دهیم . بیم دارم سرنوشت ما چون آن عده ای باشد که تو با آنان وفا نکرده و عهد و پیمان شکسته ای ...
از آن ترسم حسادت تو میان من و او را تفرقه انداخته و هر روز غم بیشتری بخورم ...
نوشته شده در سه شنبه 13 دی 1390برچسب:, ساعت
16:13 توسط علی تقی پور| 9 نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |